...برای پروانه شدن پیله ی دستان تو کافیست
سراغم را نمی گیری,نمی پرسی تو حالم را ببین دیوانگی از تو گرفته حال حالم را سراغم را نمی گیری نمی پرسی کجا رفتم من از حس نبود تو ,شبیه مرگ می ترسم همه بهانه هایم از نبودن توست اگر باشی............................ اگر باشی............................. از هزار و یک بلا هم بهانه نمی گیرم قلم در دستم و فکرم چون دریایی خروشان است ومن چون قایقی چوبی اسیر دست طوفانم حریر خاطرم را من چه نازک بافتم که اکنون نسیمی سرد وپوشالی تلنگر می زندبر هستی چشمم نسیم خائن وحشی به غارت برد تمام هستی رویای ناکاممَ خمیده قد افکارم به زیر نعش رویایم م.آتشی نگاه تو... مرا عاشق تر از پیش میکند... چه معجونی می شود... زندگی.... با لمس دستان تو.. با حس عشق تو... شبی آرام نقشت را کشیدم به روی موج اشکت را کشیدم غروبی شد دلم آتش به پا کرد برای چشم تو ساحل کشیدم از نگاهت سیب می بارد در لحظه ایم واز مهربانی هایت حسن یوسف ای همیشه همراه من امروز برایت آرزو میکنم شبیه فرشته ها شوی آسمان وجودم جای تو را کم دارد.................................................................. تو در هوای تمام شعرهایم جا مانده ای! خودت را که می گیری از بیت هایم هوای جملاتم ابری می شود با من بمان تا پاییز شعر هایم باتو اردیبهشت شود..................... لبریز از تو بودنم در هیاهوی نمناک کوچه ها ی باران زده به هر لحظه که تو را می سرایم پر می شوم از هجوم یاس های وحشی در درونم انگار چیزی شبیه معجزه فریاد می زند بدون تو خاطرم بیابانی است بی نام و نشان شبیه مفقود الاثرها میشوم................................. خدایا در این لحظات رحمت بی انتها یت در این روزهای قشنگ رمضا نت در این ثانیه های بی قرار انتظار و در این دریای بی کران لطفت ما را به عظمت نام مولایمان ببخش تنها همین برای ما کافیست... چه انتظار عجیبی؟ تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت چه بی خیال نشستیم چه کوششی چه وفایی؟ فقط نشسته وگفتیم خداکند که بیایی یادت مهمان قلب کوچکم نگاهت مهمان چشمانم هوایت مهمان جانم و صدایت مهمان نفسم اری تو در بند بند وجودم جاری هستی به تو می اندیشم ثانیه ثانیه لحظاتم را بی تو نه قلبی نه چشمی نه جانی نه نفسی بی تو وجودم هیچ است هیچ ...هیچ... اندیشه من... به تو می اندیشم بی صدا می گریم در همین گوشه،گنار تنهاییم بیادت اشک می ریزم امشب آسمان دلم ابری است دلم می شکند،شکستنی از جنس شیشه امشب کاش سرم بر روی شانه های تو هق هق اش را فرو می خورد امشب کاش دستانت گونه های خیسم را نوازش می داد بی صدامی گریم در همین گوشه تاریک زندگی دلم با همه گرفتگیش تو را می خواهد تویی که تمام وجودمرا تسخیر کرده ای کاش ...کنارت بودم خسته از تنهاییم،خسته! پناهگاه زندگی ام...
هر شب دلم برای دلت تنگ می شود آن دل که رفته رفته دگر سنگ می شود وقتی تو نیستی که بگیرم ز دامنت روز های زندگیم همه یکرنگ می شود یادم هنوز هست صدای بهاری ات در ذهن و گوش من همه آهنگ می شود گر بگذری به خاطر سردم تو لحظه ای خواب و خیال من همه ارژنگ می شود خواب و خیال را به کناری، ز دل بگو هر شب دلم برای دلت تنگ می شود باز هم تو...ودل... عکس تو را به سقف آسمان سنجاق میکنم حال که این روزها از فرط دلتنگی چشمانم مدام روبه آسمان است بگذار تو در قاب چشمانم باشی... فاصله ها ... من از این فاصله ها- فاصله ها دلگیرم بی تواینجا چه غریبانه شبی می میرم دل من با همه ی ادمکانی که بدنبال تواند قهر می گردد ومن با خود- خود در گیرم دیرسالیست که میخواهم از اینجا بروم اما انگار به قلب زمین زنجیرم مثل این است که من با همه ی هق هق خود روی سجاده ی احساس تو جان می گیرم ساعت گریه و غم هیچ نمی خوابد و من در الفبای زمان خسته ی این تقدیرم....... نم کشیده ام بر دیوار اتاق بس که لحظه ای دور بودنت را قطره هایی از باران دلتنگی باریده ام روی آن به یادگار...
Power By:
LoxBlog.Com |